مطالب عمومی و تخصصی از ایران و جهان - 5
مطالب عمومی و تخصصی از ایران و جهان

لینک دوستان

آمار سایت

  • افراد آنلاین : 1
  • بازديد امروز : 12
  • بازديد ديروز : 6
  • آي پي امروز : 5
  • آي پي ديروز : 5
  • ورودی امروز گوگل : 0
  • ورودی گوگل دیروز : 0
  • بازديد هفته : 38
  • بازدید ماه : 204
  • بازدید سال : 1,211
  • كل بازديدها : 6,074
  • ای پی شما : 18.189.188.36
  • مرورگر شما : Safari 5.1
  • سیستم عامل :
  • كل کاربران : 0
  • كل مطالب : 53
  • كل نظرات : 0
  • امروز : جمعه 28 اردیبهشت 1403

اطلاعات کاربری

عضو شويد
فراموشی رمز عبور؟



عضویت سریع
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد

آرشیو

آخرین عناوین

1- روز تولد دیگران را به خاطر داشته باش. 

2- حداقل سالی یکبار طلوع آفتاب را تماشا کن.

3- برای فردایت برنامه ریزی کن.

4- از عبارت«متشکرم»زیاد استفاده کن.

5- بدان در چه وقت باید سکوت کنی.

6- زیر دوش آب برای خودت آواز بخوان.

7- احمقانه رفتار مکن.

8- برای هر مناسبت کوچکی جشن بگیر.

9- اجناسی که بچه ها می فروشند را بخر.

10- همیشه در حال آموختن باش.

11-آنچه می دانی به دیگران بیاموز.

12- روز تولدت یک درخت بکار.

13- دوستان جدید پیدا کن اما قدیمیها را از یاد مبر.

14- از مکانهای مختلف عکس بگیر.

15- راز دار باش.

16- فرصت لذت بردن از خوشی هایت را به بعد موکول نکن.

17- به دیگران متکی نباش.

18- هیچ وقت در مورد رژیم غذاییت با کسی صحبت نکن.

19- اشتباه هایت را بپذیر.

20- بدان که تمام اخباری که می شنوی درست نیست.

 

21- بعد از تنبیه بچه هایت , آنها را در آغوش بگیر و نوازش کن.

22- گاهی برای خودت سوت بزن.

23- شجاع باش , حتی اگر نیستی وانمود کن که هستی , هیچکس نمی تواند تفاوت بین این دو را تشخیص دهد.

24- هیچوقت سالگرد ازدواجت را فراموش نکن.

25- به کسی کنایه نزن.

26- از بین کتاب هایت آنهایی را امانت بده که بازگشتشان برایت مهم نباشد.

27- به بچه هایت بگو که آنها فوق العاده اند.

28- سحر خیز باش

29- سعی کن همیشه خیلی هوشیار باشی , شانس گاهی اوقات خیلی آرام در می زند.

30- همیشه ساعتت را پنج دقیقه جلو بکش.

31-کسی را که امیدوار است هیچگاه نا امید نکن شاید تنها داروی او باشد

32-وقتی با بچه ها بازی می کنی سعی کن آنها برنده شوند

33-هیچگاه در دستگاه پیغام گیر تلفن پیام بی معنی و نامفهوم نگذار

34-وقت شناس باش 

35-از افراد ناشایست دوری کن

36-در پول دادن به بچه هایت خسیس نباش

37-اصالت داشته باش

38-هیچ وقت به رقیبت اعتماد نکن

39-از حدی که لازم است مهربانتر باش

40-وقتی عصبانی هستی به هیچ کاری دست نزن

41-بهترین دوست همسرت باش

42-تا وقتی شغل بهتری پیدا نکرده ایی شغل فعلیت را از دست مده

43-سعی کن مفید ترین و با احساس ترین آدم روی زمین باشی

44-از کسی کینه به دل نگیر 

45-برای تمام موجودات زنده ارزش قائل شو

46-شکست را به راحتی بپذیر.

47- وقتی پیروز شدی فخر فروشی نکن.

48- خودت را در گیر مسائل بی اهمیت نکن.

49- هرگز به کسی نگو که خسته و افسرده به نظر می آید.

50- همیشه به قولت وفادار باش.

51- تا می توانی جدایی ها را به وصل تبدیل کن.

52- عادت کن که همیشه حتی زمانی که ناراحت هستی خودت را سرحال نشان دهی.

53- زندگی را سخت نگیر.

54- هیچ وقت قمار بازی نکن.

55- وقتی با کار سختی روبرو شدی به خودت تلقین کن که شکست غیر ممکن است.

56- از وسایلت به خوبی محافظت کن.

57- انتظار نداشته باش که پول برایت خوشبختی بیاورد.

58- برای تغییر دادن دیگران بیش از این تلاش نکن.

59- همیشه خوش ظاهر و شیک پوش باش.

60- پلها را از بین نبر شاید مجبور شوی بار دیگر از رودخانه عبور کنی.

61- خودت را دست کم نگیر.

62- متواضع و فروتن باش.

63- در ماشینت را همیشه قفل کن.

64- قدرت بخشندگی را از یاد مبر.

65- نسبت به مردمی که به تو می گویند خیلی صادق و بی ریا هستی محتاط باش.

66- دوستی های قدیم را دوباره تازه کن.

67- سعی کن زندگی همواره برایت پیام داشته باشد.

68- کتاب مورد علاقه ات را برای بار دوم بخوان.

69- طوری زندگی کن که روی سنگ قبرت بنویسند: شخصی که از هیچ چیز در ز‌ندگیش پشیمان نبود .

70-بیشتر از ظرفیت یک نفر به او خوبی نکن

كساني كه زياد چاي مينوشند پير ميشوند

خوردن فلفل باعث حفظ جوانی میشود

خوردن سیرازپیری زودرس جلوگیری میکند

قارچ دوران جوانی را افزایش میدهد گوجه طول عمر را افزایش میدهد

 آب هویج حافظ جوانی است.

ماده غذایی که شما را جذابتر میکند:

 زغال اخته؛ ضدتیرگی دندان

بذر کتان؛ اکسیر جوانی پوست

کلم قرمز؛ ضدچین و چروک پوست

کیوی؛ میوه دوستدار لثه

برگه زردآلو، نگهبان رنگ پوست

 مرکبات؛ کپسول ضدپیری

 آلو؛ ضامن ناخن های سفت و محکم

 سیر؛ جوان کننده پوست 

 تمشک؛ خداحافظی با ورم صورت

 آووکادو؛ میوه جوانی

غلات کامل؛ پاک کننده پوست 

(سنبل هندی؛ مهارکننده استرس

انبه و هویج؛ هدیه هایی برای پوست

 شیرسویا؛ برای داشتن ناخن های بلند

 لبنیات کم چرب؛ ناخن هایی که نمی شکند

 گوجه فرنگی برای درخشان شدن پوست

 

ﮊﺍﭘﻨﯽ ﻫﺎ ﺍﺻﻼً ﭘﺲ ﺍﻧﺪﺍﺯ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻨﺪ !

ﺗﻮﺭﻡ ﺩﺭ ﮊﺍﭘﻦ ﻣﻌﻤﻮﻟﻦ ﯾﺎ ﺻﻔﺮ ﺍﺳﺖ ﯾﺎ ﻣﻨﻔﯽ ﺍﺳﺖ !

ﺩﺭ ژاپن ﺧﺎﻧﻪ ﻭﯾﻼﯾﯽ ﺑﻪ ﻧﺪﺭﺕ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ !

ﺍﺯ ﮐﺎﺭ ﻣُﺮﺩﻥ ﺩﺭ ﮊﺍﭘﻦ ﯾﮏ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﺍﺳﺖ !

ﺣﻘﻮﻕ ﯾﮏ ﻣﻌﻠﻢ ﻣﻌﺎﺩﻝ ۷۵۰۰ ﺩﻻﺭ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﯽ ﺩﺭ ﻣﺎﻩ ﺍﺳﺖ !

ﺷﮑﺴﺖ ﺩﺭ ﮐﺎﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﮏ ﻣﺪﯾﺮ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻣﺮﮒ ﺍﺳﺖ !

ﺗﻤﺎﻡ ﻣﻌﻠﻤﺎﻥ ﺩﻭﺭﻩ ﺍﺑﺘﺪﺍﯾﯽ ﺧﺎﻧﻢ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭﺍﻥ ﺑﭽﻪﻫﺎ ﺩﻟﺴﻮﺯﺗﺮﻧﺪ ! 

ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺗﻌﻄﯿﻠﯽ ﻣﺪﺍﺭﺱ ﺑﭽﻪﻫﺎ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ !

ﺧﺎﻧﻢ ﻫﺎ ﺩﺭ ژاپن ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻋﻤﻮﻣﺎً ﮐﺎﺭﻧﻤﯽ ﮐﻨﻨﺪ !

ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺣﻘﻮﻕ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﻣﯽ ﺩﻫﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻫﺎ ﭘﻮﻝ ﺧﺮﺟﯽ ﻣﯽﮔﯿﺮﻧﺪ.

اﺯ ﺍﻭﻝ ﺗﺎ ﺳﻮﻡ ﺍﺑﺘﺪﺍﯾﯽ، ﻫﯿﭻ ﺍﻣﺘﺤﺎﻧﯽ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ !

ﺩﺭ ژاپن ... !!!

ﯾﮏ :

ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﺍﻥ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺎ ﻣﻌﻠﻤﯿﻦ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﻣﺪﺕ ۱۵ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺑﻪ ﻧﻈﺎﻓﺖ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻣﯽﭘﺮﺩﺍﺯﻧﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺑﺎﻋﺚ ﺗﺮﺑﯿﺖ ﻧﺴﻠﯽ ﻣﺘﻮﺍﺿﻊ ﻭ ﺣﺮﯾﺺ ﺑﺮ ﻧﻈﺎﻓﺖ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﺩ .

ﺩﻭ :

ﻫﺮ ﺷﻬﺮﻭﻧﺪ ﮊﺍﭘﻦ ﮐﻪ ﺳﮓ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ، ﻫﻤﯿﺸﻪ ﮐﯿﻒ ﻭ ﮐﯿﺴﻪ ﻫﺎﯼ ﺧﺎﺻﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻦ ﻓﻀﻮﻻﺕ ﺁﻥ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺩﺍﺭﺩ .

ﺣﺮﺻﺸﺎﻥ ﺑﺮ ﻧﻈﺎﻓﺖ ﺭﺍ ﺳﺮﻟﻮﺣﻪ ﺍﺧﻼﻕ ﺧﻮﺩ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻧﺪ .

ﺳﻪ :

ﮐﺎﺭﮔﺮ ﻧﻈﺎﻓﺖ ﻭ ﺭﻓﺘﮕﺮ ﺭﺍ

ﺍﯾﻨﺠﯿﻨﺮ ( ﻣﻬﻨﺪﺱ) ﺑﻬﺪﺍﺷﺖ"ﻣﯽ ﻧﺎﻣﻨﺪ و ﻣﺎﻫﺎﻧﻪ ۵ ﺍﻟﯽ ۸ ﻫﺰﺍﺭ ﺩلاﺮ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﯽ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﭘﯿﺸﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﻣﺘﺤﺎﻧﺎﺕ ﮐﺘﺒﯽ ﻭ ﺷﻔﺎﻫﯽ ﺩﺍﺩ .

ﭼﻬﺎﺭ :

ﮊﺍﭘﻦ ﻫﯿﭻ ﻣﻨﺒﻊ ﻃﺒﯿﻌﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ ( ﻧﻔﺖ ﻭ ﮔﺎﺯ ﻭ ﺯﻏﺎﻝ ﺳﻨﮓ ﻭ ﻓﻮﻻﺩ ﻭ ﻣﺲ ﻭ ... ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ) ﻭ ﺳﺎﻻﻧﻪ ﺩﺭ ﻣﻌﺮﺽ ﺻﺪﻫﺎ ﺯﻟﺰﻟﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ؛ ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﻣﺴﺎﺋﻞ ﺑﺎﻋﺚ ﻧﺸﺪﻩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﮐﺸﻮﺭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻗﺪﺭﺕ ﻫﺎﯼ ﺍﻗﺘﺼﺎﺩﯼ ﺟﻬﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﺎﺯﺩﺍﺭﺩ .

ﭘﻨﺞ :

ﻫﯿﺮﻭﺷﯿﻤﺎ ﻓﻘﻂ ﻃﯽ ﺩﻩ ﺳﺎﻝ ﺗﻮﺍﻧﺴﺖ، ﺍﺯ ﻟﺤﺎﻅ ﺍﻗﺘﺼﺎﺩﯼ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻫﯿﺮﻭﺷﯿﻤﺎﯼ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺳﻘﻮﻁ ﺑﻤﺐ ﻫﺴﺘﻪ ﺍﯼ ﺑﺎﺯﮔﺮﺩﺩ .

ﺷﺶ :

اﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﺗﻠﻔﻦ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺩﺭ ﻗﻄﺎﺭ، ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻣﺎﮐﻦ ﺑﺴﺘﻪ ﻣﻤﻨﻮﻉ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭﻣﻮﺑﺎﯾﻞ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﮐﻠﻤﻪ " ﺑﯽ ﺻﺪﺍ " ﯾﺎ (silent) ﺍﺯ ﮐﻠﻤﻪ " ﺍﺧﻼﻕ" ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ .

ﻫﻔﺖ :

ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﻮﺍﺩ ﺩﺭﺳﯽ ﺍﻭﻝ ﺗﺎ ﺷﺸﻢ ﺍﺑﺘﺪﺍﯾﯽ (ﮔﺎﻣﯽ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺍﺧﻼﻕ) ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺍﺧﻼﻕ ﻭ ﺷﯿﻮﻩ ﺗﻌﺎﻣﻞ ﺑﺎ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺁﻣﻮﺯﺵ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ .

ﻫﺸﺖ :

ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﮊﺍﭘﻦ ﺍﺯ ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪﺗﺮﯾﻦ ﮐﺸﻮﺭﻫﺎﯼ ﺩﻧﯿﺎﺳﺖ، ﺍﻣﺎ ﭘﯿﺸﮑﺎﺭ ﻭ ﺧﺪﻣﻪ ﻧﻤﯽﮔﯿﺮﻧﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺴﺌﻮﻝ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺑﻪ ﺷﻤﺎﺭ ﻣﯽ ﺁﯾﻨﺪ .

ﻧﻪ :

ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﺍﺑﺘﺪﺍﯾﯽ ﺗﺎ ﺩﻭﺍﺯﺩﻩ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ " ﻧﺎﮐﺎﻣﯽ " ﻣﺮﺩﻭﺩ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ! ﭼﻮﻥ ﻫﺪﻑ ﺗﺮﺑﯿﺖ، ﻧﻬﺎﺩﯾﻨﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﻣﻔﺎﻫﯿﻢ ﻭ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺷﺨﺼﯿﺖ ﺍﺳﺖ ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﺗﻌﻠﯿﻢ ﻭ ﺗﻠﻘﯿﻦ .

ﺩﻩ :

ﺩﺭ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻧﯿﺎﺯ ﺧﻮﺩ ﻏﺬﺍ ﺑﺮﻣﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺁﺧﺮ ﮐﺎﺭ ﺩﺭ ﺑﺸﻘﺎﺏ ﺷﺎﻥ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻤﯽ ﻣﺎﻧﺪ ... ﺍﺳﺮﺍﻑ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ .

ﯾﺎﺯﺩﻩ :

ﻣﯿﺎﻧﮕﯿﻦ ﺗﺎﺧﯿﺮ ﻗﻄﺎﺭ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ﻫﻔﺖ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﺍﺳﺖ . ﻣﺴﻮﻟﯿﻦ ﻣﺮﺑﻮﻃﻪ، ﺑﺎﺑﺖ ﺍﯾﻦ ﺗﺎﺧﯿﺮ، ﻫﺮ ﺁﺧﺮ ﺳﺎﻝ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻌﺬﺭﺕ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ .

ﻣﺮﺩﻣﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﺭﺯﺵ ﻭﻗﺖ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻨﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺩﻗﺘﯽ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﻧﺎﭘﺬﯾﺮ ﺑﺮ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﻭ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﻫﺎ ﺣﺮﯾﺺ ﻫﺴﺘﻨﺪ .

ﺩﻭﺍﺯﺩﻩ :

ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﺍﻥ ﺩﺭ ﻣﺪﺍﺭﺱ ﻣﺴﻮﺍﮎ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺻﺮﻑ ﻏﺬﺍ ﺩﻧﺪﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺗﻤﯿﺰ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﻣﺮﺍﻗﺐ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺧﻮﺩ ﻫﺴﺘﻨﺪ .

ﺳﯿﺰﺩﻩ :

ﻣﺪﯾﺮ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺖ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺗﻘﺴﯿﻢ ﺷﺪﻥ ﻏﺬﺍ ﺍﺯ ﻏﺬﺍﯼ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﺍﻥ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ ﺗﺎ ﺍﺯ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺁﻥ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺑﭙﺮﺳﯽ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ؟ 

ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ: ﺍﯾﻦ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﺍﻥ، ﺁﯾﻨﺪﻩ ی ژاپن ﻫﺴﺘﻨﺪ .

ﺍﯾﻨﮑﻪ ﮊﺍﭘﻦ ﮊﺍﭘﻦ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ، ﺗﺼﺎﺩﻓﯽ ﻧﯿﺴﺖ ...

یکی از رموز فرهنگ ژاپنی ها را در مسیر پیشرفت نشان می دهد : نیازی به دشمنی و درگیری با دیگران نیست . 

با رشد و پیشرفت تو، دیگران خود به خود شکست می خورند .

به دیگران کاری نداشته باش؛ کار خودت را درست انجام بده .

 

مرد سرمایه داری در شهری زندگی میکرد

اما به هیچکس ریالی کمک نمیکرد.

فرزندی هم نداشت. و تنها با همسرش زندگی میکرد.

در عوض قصابی در آن شهر بود که به نیازمندان گوشت رایگان میداد.

روز به روز نفرت مردم از شخص سرمایه دار بیشتر میشد

مردم هرچه او را نصیحت میکردند که این سرمایه را برای چه کسی میخواهی؟

در جواب میگفت نیاز شما ربطی به من ندارد.

بروید از قصاب بگیرید...

تا اینکه  او مریض شد

احدی به عیادتش نرفت و در نهایت در تنهایی جان داد.

هیچ کس حاضر نشد به تشییع جنازه او برود...

همسرش به تنهایی او را دفن کرد

اما از فردای آن روز اتفاق عجیبی در شهر افتاد

دیگر قصاب به کسی گوشت رایگان نداد.

او گفت کسی که پول گوشت را پرداخت میکرد دیروز از دنیا رفت...!

 

اگر دچار گرفتگی رگ های قلبی شده اید، نیازی به عمل قلب باز ندارید، زیرا گرفتگی رگ ها پس از این، شما را آزار نخواهد داد. فقط کافی است، روزی نصف استکان (معادل 30 سی سی) از این نوشیدنی غلیظ و طبیعی را میل نمایید تا مشکل تان به کلی برطرف گردد.

افرادی که مشکل چربی خون بالا دارند و میزان کلسترول بد (LDL) در آنها بالاست و رگ های بدن آنها در اثر رسوب چربی ها دچار گرفتگی شده است ، پس از مصرف این محلول می توانند شب ها بدون پریشانی خاطر، خواب راحت و آسوده ای داشته باشند

همچنین مصرف این محلول، برای کسانی که سایش دندان (دندان قروچه) و یا جرم دندان دارند، مفید است.

طرز تهیه:

30 عدد حبه ی سیر را پوست بگیرید و همراه با 5 عدد لیمو ترش (شیرازی) با پوست که قبلا هسته های آنها را گرفته اید، در هم زن (میکسر) بریزید. پس از آن که همه ی محتویات در میکسر له شد، با یک لیتر آب مخلوط نموده و بجوشانید (نکته ی مهم: فقط و فقط، یک بار جوش بخورد).

پس از سرد شدن، آن را از صافی رد نمایید و محتویات را داخل یک شیشه بریزید و در یخچال نگهداری کنید.

طرز مصرف:

روزانه نصف استکان از این نوشیدنی (به اختیار خودتان قبل یا بعد از غذاهای اصلی) را میل نمایید. پس از گذشت سه هفته ، احساس جوانی و شادابی در تمام وجودتان قابل لمس خواهد بود، زیرا تمامی گرفتگی های رگ های بدن و سایر عوارض آن مثل دید کم و سنگینی گوش برطرف خواهد شد.

به یاد داشته باشید، بعد از مصرف یک دوره ی سه هفته ای، باید هشت روز استراحت کرده و سپس دومین دوره ی مصرف سه هفته ای را شروع کنید. به این ترتیب یک تاثیر مطلوب را تجربه خواهید کرد. این دوره ی درمان ارزان و بی ضرر را می بایست هر ساله تکرار کنید.

البته باید گفت که با خوردن این نوشیدنی، هیچ کس بوی نامطلوب سیر را از شما احساس نخواهد کرد.

(اگر مشکل قلبی دارید، بهتر است قبل از مصرف این مخلوط با پزشک خود مشورت کنید).

 

این روزها بد جوری از این نسل جدید درمانده شده ام!! سالهای پیش وقتی به درس لیلی و مجنون میرسیدم و با حسی شاعرانه داستان این دو دلداده را تعریف میکردم قطره اشکی از چشم دانش آموزی جاری میشد... یا به مرگ سهراب که میرسیدم همیشه اندوه وصف نشدنی را در چهره ی دانش آموزانم میدیدم .

همیشه قبل از عید اگر برای فراش مدرسه از بچه ها عیدی طلب میکردم خیلی ها داوطلب بودند و خودشان پیش قدم.... و امسال وقتی عیدی برای پیرمرد خدمتگزار خواستم تازه بعد از یک سخنرانی جگر سوز و جگر دوز هیچ کس حتی دستی بلند نکرد...

 وقتی به مرگ سهراب رسیدم یکی از آخر کلاس فریاد زد چه احمقانه چرا رستم خودش را به سهراب معرفی نکرد که این اتفاق نیفتد و نه تنها بچه ها ناراحت نشدند که رستم بیچاره و سهراب به نادانی و حماقت هم نسبت داده شدند ... وقتی شعر لیلی و مجنون را با اشتیاق در کلاس خواندم و از جنون مجنون از فراق لیلی گفتم 

یکی پرسید لیلی خیلی قشنگ بود؟

گفتم از دیده ی مجنون بله ولی دختری سیاه چهره بود و زیبایی نداشت.

این بار نه یک نفر که کل کلاس روان شناسانه به این نتیجه رسیدند که قیس بنی عامر از اول دیوانه بوده عقل درست حسابی نداشته که عاشق یک دختر زشت شده، تازه به خاطر او سر به بیابان هم گذاشته..... خلاصه گیج و مات از کلاس درس بیرون آمدم و ماندم که باید به این نسل جدید چه درسی داد که به تمسخر نگیرند و بدون فکر قضاوت نکنند.... ماندم که این نسل کجا می خواهند صبوری و از خود گذشتگی را بیاموزند....

نسلی که از جان گذشتن در راه عشق برایشان نامفهوم، کمک به همنوع برایشان بی اهمیت، 

مرگ پسر به دست پدر از نوع حماقت است.... امروز به این نتیجه رسیدم که باید پدر مادر های جوان که بچه های کوچک دارند از همین الان جایی در خانه سالمندان برای خودشان رزرو کنند. این نسل تنها آباد کننده خانه سالمندان خواهند بود... 

برای انهدام یک تمدن سه چیز را باید منهدم کرد (اول خانواده، دوم نظام آموزشی و سوم الگوها )

برای اولی منزلت زن را باید شکست.

برای دومی منزلت معلم.

و برای سومی منزلت بزرگان و اسطوره ها...

 

۷۰۰ سال پیش در اصفهان مسجدی می ساختند. کار تمام شده بود و کارگران در حال انجام خرده کاری های پایانی بودند

پیرزنی از آنجا رد میشد... ناگهان پیرزن ایستاد و گفت بنظرم مناره مسجد کج است !

کارگران خندیدند ولی معمار با صدای بلند فریاد زد ساکت ! چوب بیاورید ، کارگر بیاورید ، چوب را به مناره تکیه دهید ، حالا همه باهم ، فشااار دهید فشااااااااااار !!! و مرتب از پیرزن می پرسید مادر درست شد؟

بعد از چند دقیقه پیرزن گفت درست شد و دعا کنان دور شد !کارگران گفتند مگر می شود مناره را با فشار صاف کرد ؟معمار گفت: نه ! ولی میتوان جلوی شایعه را گرفت...

اگر پیرزن می رفت و به اشتباه به مردم میگفت مناره کج است و شایعه کج بودن مناره بالا میگرفت، دیگر هرگز نمیشد مناره را در نظر مردم صاف کرد. ولی من الان با یک چوب و کمی فشار، مناره را برای همیشه صاف کردم !!

 از شایعه بترسید ! در تجارت و کسب و کارتان ، حتی در زندگیتان از شایعه بترسید ! اگر به موقع وارد عمل شوید براحتی مناره زندگیتان صاف خواهد شد...

با یکی از دوستام  تازه آشنا شده بودم یه روز بهم گفت فردا میخوام برم شیراز. 

گفتم: منم کار دارم باهات میام.

1- سر وعده اومد در خونه مون سوئیچ ماشینشو دو دستی تعارف کرد گفت بفرما شما رانندگی کنید.

گفتم ممنون؛ حالا خسته شدی من میشینم. معرفت اول

2- رسیدیم سر فلکه خروجی شهر خواستیم از دکه یه چیز خوردنی برا تو راه بگیریم . من رفتم از دکه اولی بخرم گفت بیا از اون یکی بخریم. گفتم: چه فرقی داره؟!!!

 گفت: اون مشتریهاش کمتره، تا کسب اونم بگرده...

3- ایستگاه خروجی شهر گفتم صبر کن دوتا مسافر سوار کنیم هزینه بنزین در بیاد.

گفت: این مسافرکش ها منتظر مسافرن، گناه دارن، روزیشون کم میشه.

3-بین راه یه مسافر فقیری دست بلند کرد. اونو سوار کرد. مسیرش کوتاه بود؛ پول که ازش نگرفت، 5هزار تومن هم بهش داد.

گفتم رفیق معتاد بود ها. 

گفت: باشه اینها قربانی دنیاطلبان روزگار هستن. مهم اینه که من به نیّت خشنودی خدا این کار را کردم.

5-رسیدیم کنار قبرستان شهر، یه آدم حدود چهل ساله یه مشما قارچ کوهی دستش بود. بهش گفت: همش چند؟ گفت: 13هزار تومن. ازش خرید. 

گفتم: رفیق اینقدر ارزش نداشتا. گفت میدونم میخواستم روزیش تامین بشه..

6- رسیدیم شيراز، پشت چراغ قرمز یه بچه 10ساله چندتا دستمال کاغذی داشبردی دستش بود. گفت 4تا 5هزارتومن. 

4تا ازش خرید. گفتم رفیق اینقد ارزش نداشتا.

گفت: میدونم، میخواستم روزیش تامین بشه. گناه داره تو آفتاب وایساده.

یه جای دیگه هم از یه بچه یه کتاب دعا خرید 2 هزاروتومن!!!

7- از روی یک پل هوایی رد میشدیم، یه پیرمرد دستگاه وزنه (ترازو) جلوش بود. یه کم رد شدیم، یه دفعه برگشت گفت میای خودمونو وزن کنیم؟

گفتم: من وزنمو  میدونم چقدره.  گفت باشه منم میدونم اگه همه مثل من و تو اینجوری باشن این پیرمرد روزیش ازه کجا تامین بشه؟!!!

گفتم باشه یه پولی بهش بده بریم. گفت نه، غرورش میشکنه، میشه گدایی؛ اینجوری میگه کاسبی کردم.

8-یه گدایی دست دراز کرد. یه پول خورد بهش داد. گفتم: رفیق اینها حقه بازنا. 

گفت: ما هیچ حاجتمندی را رد نمیکنم. مبادا نیازمندی را رد کرده باشیم.

9-اگه میخواستم در مورد یکی حرف بزنم بحث رو عوض میکرد

میگفت شاید اون شخص راضی نباشه در موردش حرف بزنیم و غیبتش رو کنیم...

10-یکی بهش زنگ زد گفت پول واریز نکردی؟!!!

گفتم: رفیق، بچه هات بودن؟

گفت: نه، یه بچه فقیر از مهدیه رو حمایت مالی کردم. اون بود زنگ زد. 

گفتم: چن بهش میدی؟!!!

 گفت سه مرحله در یک سال 900 هزار تومن. اولِ مهر، عید و تابستان سه تا سیصدتومن.

11-تو راه برگشت هم از سه تا کودک آویشن کوهی خرید. گفت اگر فقط از یکیشون بخرم اون یکی دلش میشکنه.

میدونین من تو این سفر چقد  خرج کردم؟!!! 

3هزار تومن!!!

یه بسنی برا رفیقم خریدم چون همینقدر بیشتر پول تو جیبم نبود. من کارت داشتم رفیقم پول نقد تو جیبش گذاشته بود.‌ به من اجازه نمیداد حساب کنم.

میدونین شغل رفیق من چه بود؟!!! برق کش، لوله کش، تعمیرکارِ یخچال و کولر و آبگرمکن بود و یه مغازه کوچک داشت.

میدونین چه ماشینی داشت؟!!! پرایدِ 85

میدونین چن سالش بود؟!!!!

34 سال.

میدونین من چه کاره بودم؟!!!

کارمند بودم، باغ هم داشتم.

میدونین چه ماشبنی داشتم؟

206 صندوق دار؛ کلک زدم گفتم خرابه که اون ماشینشو بیاره..

دوستم یه جمله از کوروش کبیرگفت که به دلم نشست:

دستهایی که کمک میکنن

مقدس تر از لبهایی هستن که دعا میکنن. بنده مخلص خدا  بودن  به حرکت است نه ادعا 

بعضیها بزرگوار به دنیا اومدن تا دیگران هم ازشون چیزایی یادبگیرن

 

این استاد که یکی از بهترین جراح‌های ارتوپد و فلوشیپ جراحی ستون فقرات و استاد دانشگاه علوم پزشکی تهران هستند، در اینستاگرام شخصی  با انتشار عکس قبر همسرش نوشته است... 

مریم عزیزم سلام

من در چهل و یک سالگی به بسیاری از آن چیزهایی که امروز آرزوی جوانان و دانشجویان است رسیده‌ام؛ 

پزشک،

جراح، 

فوق تخصص، 

استاد 

و حتی رئيس!

اما امروز بعد از این راهِ دراز و پر مشقّت یک آرزو بیشتر ندارم. همه این‌ها را که برشمردم پس بدهم و در عوض لحظه‌ای کنارِ تو بنشینم ، در چشمانت نگاه کنم و فنجان چایی با هم بنوشیم و این بار قول می‌دهم که چای را نه یکباره و داغ که با آرامش و پا به پای تو بنوشم.

مریم عزیزم؛ این روزها جوان‌ترها آنچنان برای پیشرفت، عجله دارند که نگاهِ مادر، نفسِ پدر و عشقِ همسر را نمی‌بینند و برای رسیدنِ هر چه سریع‌تر به قله بسیاری را در دامنه جای می‌گذارند... 

مریم عزیزم، 

من پشیمانم از تمامِ شبهایی که صحبتِ تو را نمی‌شنیدم و به فکرِ تشویقِ حاضرینِ در سخنرانیِ فردایم بودم.

 من پشیمانم.

مریم جان بگذار جوانترها را نصیحتی کنم...؛

"در بالای قلّه‌ها و آن سوی ابرها خبری نیست ، هر چه هست در دامنه زندگی شماست."

 

نصرت الله خازنی،رئیس دفتر دکتر محمد مصدق در دوران 28 ماهه نخست وزیری، گوشه‌ای از خصوصیات او را این گونه نقل می‌کند:

قسم مصدق همیشه" به حق خدا " بود. دو تا یتیم از بچه‌های احمدآباد همیشه در خانه‌اش بود و این ها را بزرگ می‌کرد. زندگی‌اش فوق‌العاده ساده بود. چه هدایا برای شخص ایشان و چه برای دولت محال بود به منزل بیاید. هیچ سرسوزنی نمی‌گرفت. یک کلمه دروغ از دهانش درنمی‌آمد. یک وعده حرام نمی‌گفت.

بیست و هشت‌ماه نخست وزیری مصدق یک ریال از اعتبار دولت بابت مخارج دفتر نخست وزیری خرج نشد(استفاده از ثروت خانوادگی). همه خرج‌ها را شخصا می‌پرداخت. خرج نهار و شام و صبحانه 50 سرباز و درجه دار که آنجا بودند را خود مصدق می‌داد. همچنین عیدی‌ها و هزینه‌ها و پاداش‌ها را. دکتر مصدق در عرض بیست ‌و هشت ماه حکومت از جیب خودش حدود دومیلیون و ششصد‌هزار تومان خرج کرد.

مصدق کوچک ترین هدیه را حتی از صمیمی‌ترین دوستانش نمی‌پذیرفت. یادم هست خبر آوردند که آقای امیر تیمور کلالی، از دوستان مصدق، یک کامیون کوچک خربزه از مشهد فرستاده بودند. وقتی خبر آوردند که خربزه را آورده‌اند اوقاتش تلخ شد و گفت: این چه کارهایی است؟ این چه بدعت‌های بدی است؟ من خربزه می‌خواهم چه کار؟ بگویید برگردانند. 

گفتم :آقا به امیر تیمور توهین می‌شود. از روی اخلاص و ارادت این کار را کرده. اگر کامیون به مشهد برگردد راه که آسفالت نیست و عمده‌اش خاکی است. همه خربزه ها می‌شکند و خراب می‌شود. 

گفت :اجازه نمی‌دهم یک‌دانه از این خربزه‌ها به خانه من وارد شود.

گفتم : پس اجازه بدهید این ها را ببریم دارالمجانین. 

گفت :ببرشان. 

خربزه ها را بردیم آنجا. بعد از آن مصدق، نریمان شهردار تهران را احضار کرد و گفت: مطالعه کن و ببین چه محل درآمدی پیدا می‌کنی که جیره مریض‌های آنجا را بالا ببری که مریض‌هایی که آنجا می‌خوابند از لحاظ غذا و پرستار و دوا در مضیقه نباشند. 

بعد از آن بود که جیره هر مریض از 3 تومان به 10 تومان افزایش یافت.

یک‌بار پیشکارش که شرافتیان نام داشت و 46 سال پیش او بود بر حسب تصادف با سایر کارمندان بانک و نخست‌وزیری سوار ماشین نخست‌وزیری شده بود. مصدق چنان توپ و تشری به او زد که :

به چه مناسبت تو که کارمند دولت نیستی سوار ماشین دولتی شدی؟

خود مصدق یک دفعه هم ماشین نخست‌وزیری را سوار نشد. یک پلیموت سبز رنگ داشت که از آن استفاده می‌کرد. همه چیزش ملی بود. لباس و کفش و همه چیزش وطنی بود. او هیچ چیز خارجی نداشت. فقط موقعی که می‌خواست به آمریکا برود یادم هست که یک دست لباس اسپورتکس برایش دوختند. آن را از لاله‌زار خریده بودیم. بیشتر هم علتش این بود که چندان اتو لازم نداشت و چروک نمی‌شد.

دکتر مصدق به خصوصیات اخلاقی و شخصی ما توجه داشت. اگر به فرض می‌فهمید که من مشروب می‌خورم محال بود مرا نگه دارد. اگر به فرض می‌شنید که پکی به تریاک می‌زنم محال بود مرا تحمل کند. یک بار فهمید که یکی از کارکنان دفتر زن جوانی را صیغه کرده و شب ها به منزل او می‌رود و به زن اولش می‌گوید من در دفتر مصدق هستم. دکتر مصدق به من گفت: 

آقای خازنی من دروغ را از هیچ‌کس نمی‌بخشم. این دروغ گفته، ثانیا هوس زن جوان کرده، این زن جوانی و عمرش را در این خانه گذاشته، با فقر و بدبختی‌اش گذرانده حالا او رفته زن دیگر گرفته؟  گفت دستور بده که حقوقش را به خودش ندهند. به خانم اولش بدهند. 

کارهای حقوقی‌اش را انجام دادم و از آن به بعد حقوق آن شخص را به زن اولش می‌پرداختند .

یک بار آقا مرا خواست در حالی که عصبانی بود. 

گفتم: آقا، چه شده؟ 

گفت :این مش مهدی آبروی ما را برده. 

گفتم :چه کار کرده؟ 

گفت: از این بالا نگاه می‌کردم دیدم در کنار سینی سربازها، یک‌چهارم طالبی گذاشته‌اند. آقا سرباز باید یک‌چهارم طالبی بخورد؟ اقلا نصف طالبی بدهند. 

غذای آن ها را مراقب بود که بهترین غذا باشد. در همان آشپزخانه‌ای که نهار خودش را می‌پختند، غذای سربازها را هم می‌پختند. خلاصه سر طالبی غوغایی کرد.

به آقا گفتم: قرار است ارباب مهدی یزدی، رئیس هیئت مدیره وارد کنندگان چای، می‌خواهد بیاید. 

گفت: برای چه می‌خواهند بیایند؟ 

گفتم :احتمالا راجع به چای است ،چون کسانی که می‌‌خواهند بیایند بزرگ ترین واردکنندگان چای هستند. 

گفت :خیلی خوب. 

 قبل از این ورود آنان به مش مهدی گفت چای لاهیجان اعلی دم کن و وقتی مهمان‌ها آمدند برای آنان بیاور.  وقتی آن ها چای معطر لاهیجان را خوردند از ارباب مهدی پرسید: 

چای چطور بود؟ 

ارباب مهدی گفت: خیلی عالی بود. 

گفت: این همان چای ایران است. 

وقتی گفت این چای ایران است آن ها حرفشان را اصلا نزدند و مطرح نکردند که اجازه بگیرند چای از خارج بیاورند. مجلس به همین ترتیب با خوردن یک چای تمام شد.

 

صفحات سایت :